بی تو چمدانی ست دلم که تنهاییم را در آن تا می زنم
و قفلی از دلتنگی بر آن می گذارم ، که رمزش حروف اسم توست...
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام …!
فرهنگ لغت ها نیاز به ویرایش دارد برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست دلتنگی یعنی:
تـــــــــــــــو.....
دل است دیگر یاشور میزند یا تنگ میشود یا میشکند
آخرهم مهر سنگ بودن میخورد بر پیشا نی اش ....
دست عشق از دامن دل دور باد!!میتوان آیا به دل دستور داد؟؟میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت رایادی از ساحل مباد؟؟موج را آیا توان فرمود ایست بادرافرمود باید ایستاد؟؟ آنکه دستورزبان عشق را بی گزاره در نهاد مانهاد خوب میدانست تیغ تیز را درکف مستی نمی بایست داد....
وامانده ام که تا به کجا میتوان گریخت ازاین همیشه ها که ندارندباورم حال مرا نپرس که هنجارها مرا مجبور میکنند که بگویم بهـترم...
این روزها تلخ میگذرد دستم می لرزد از توصیفش همین بس که نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی مثل خودکشی است با تیغ کند...
دلتنگی قصه همیشگی است...
امروز زیر چتر تنهایی ام جایت حسابی خالی بود ....
وقتی تمام باران را تنها میگریستم....!!!!
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید!دنیا پر شده ازقاصدک هایی که راهشان را گم میکنند!!! نه می توانی خبری بدهی نه میتوانی خبری بگیری..
قطار می رود تو میروی تمام ایستگاه می رود ومن چقدر ساده ام.... که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام وهمچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!
ϰ-†нêmê§ |